خیره نگاه میکند خیره
خیره این دو چشم سیاه
خیره نگاه میکند خیره
به التهاب لحظه ها
خیره نگاه می کند خیره
... با دیده ای گریان و تر
خیال خام خفته ای
میبردش تا به سحر
از این شب شوریده سر
نمانده جر خاکستری
شب به سحر فقان کند
نـدارد امـا اثـری
خیره نگاه می کند خیره
خیره این دو چشم سیاه
به مرگ خود به مرگ شب
نمانده جز ناله و آه
مرگ شب است و سوگ او
کس نبود در این میان
کس نبود در این سکوت
کس نبود در این فقان
خیره نگاه میکند خیره
خیره این دو چشم سیاه
خیره به این تنهایی و
نبود یه تکیه گاه
نظرات شما عزیزان:
|